قوميت Ethnicity
اصطلاح هايي چون «گروه قومي» و «ستيز قومي» با اين كه معنايي دو پهلو و مبهم دارند رواج گسترده اي يافته اند. بيش تر درگيري هاي مسلحانه بزرگ جهان، ستيزهايي داخلي اند كه بيش ترشان را مي توان به شكل قابل قبولي ستيز
نويسنده: مارتين گريفيتس
مترجم: عليرضا طيب
مترجم: عليرضا طيب
اصطلاح هايي چون «گروه قومي» و «ستيز قومي» با اين كه معنايي دو پهلو و مبهم دارند رواج گسترده اي يافته اند. بيش تر درگيري هاي مسلحانه بزرگ جهان، ستيزهايي داخلي اند كه بيش ترشان را مي توان به شكل قابل قبولي ستيز قومي خواند. گذشته از جنبش هاي خشونت بار قومي، بسياري جنبش هاي قومي غيرخشونت بار مهم، مانند جنبش استقلال خواهي كبكي ها در كانادا، هم وجود دارند. آشوب سياسي در اروپا موضوع هويت هاي قومي و ملي را به صورت يكي از مهم ترين موضوعات زندگي سياسي درآورده است. از يك سو، اتحاد شوروي سابق به بيش از يك دوجين دولت قومي تجزيه شده است و موضوع مشكلات مليت و اقليت ها با قدرتي بي سابقه در حال سربرآوردن است. از سوي ديگر، با حركت دولت هاي ملي اروپاي غربي به سمت همگرايي اقتصادي، سياسي و احتمالاً فرهنگي بيش تر، به نظر مي رسد كه وضعيت در اين خطه دقيقاً برعكس است. ولي در آن ديار هم هويت هاي ملي و قومي همچنان مهم است. بسياري از مردم مي ترسند كه در نتيجه ي همگرايي اروپا هويت ملي يا قوي شان از دست برود حال آن كه ديگران از احتمال جانشين شدن نوعي هويت اروپايي به جاي هويت هاي قومي و ملي استقبال كنند.
واژه ي ethnicity به معني قوميت از واژه ي يوناني ethnos به معني كافر يا مشرك (كه خود از ريشه ي ethnikos گرفته شده) منتج شده است. اين واژه در زبان انگليسي از ميانه ي سده ي پانزدهم تا ميانه سده ي نوزدهم به همين معناي كافر يا مشرك به كار مي رفت ولي از آن پس به تدريج معني ويژگي هاي نژادي را گرفت. در ايالات متحده «قومي ها» واژه اي محترمانه براي اشاره به يهوديان، ايتاليايي ها، ايرلندي ها و ديگراني بود كه پست تر از گروه مسلط انگليسي تبار شناخته مي شدند. در زبان روزمره هنوز هم واژه ي قوميت با هاله اي از «مسائل اقليت ها» و «مناسبات نژادي» پوشيده شده است. در روابط بين الملل، قوميت به جنبه هايي از مناسبات ميان گروه هايي اشاره دارد كه خود را به لحاظ فرهنگي متفاوت مي دانند و ديگرا هم چنين برداشتي درباره ي آن ها دارند.
درباره ي رابطه ي ميان قوميت و نژاد بايد نكات چندي را يادآور شويم. با اين كه تقسيم بشريت به نژادهاي مختلف امري رايج بوده است دانش جديد ژنتيك معمولاً به دو دليل اصلي حرفي از نژادها به ميان نمي آورد. نخست، همواره بين جمعيت هاي انساني آن اندازه آميزش صورت گرفته است كه سخن گفتن از مرزبندي هاي ثابت ميان نژادها بي معني است. دوم، توزيع ويژگي هاي فيزيكي و موورثي و مرزهاي آشكاري ندارد. به ديگر سخن، غالباً در داخل هر گروه نژادي تنوعاتي وجود دارد كه بيش از گوناگوني اصولي موجود ميان آن گروه و گروهي ديگر است.
قوميت مي تواند شكل هاي بسياري به خود بگيرد و از آن جا كه معمولا ايدئولوژي هاي قومي بر تبار مشترك هواداران شان تأكيد دارند تمايزگذاشتن ميان نژاد و قوميت دشوار است. انديشه هاي نژادي مي تواند بخشي از ايدئولوژي هاي قومي باشد يا نباشد و ظاهراً وجود يا نبود اين انديشه ها عامل تعيين كننده اي در مناسبات قومي نيست.
رابطه ي ميان دو اصطلاح قوميت و مليت هم، تقريباً به همان پيچيدگي رابطه ي ميان قوميت و نژاد است. مانند واژه ي «قوم» و «نژاد» واژه ي «ملت» هم تاريخچه اي طولاني دارد و واژه ي متناظر آن در زبان انگليسي [nation] به معناي بسيار متفاوتي به كار رفته است. مانند ايدئولوژي هاي قومي، ملت گرايي هم بر شباهت فرهنگي هواداران خود پاي مي فشارد. و تلويحاً قائل به مرزبندي هايي با ديگران است و بر همين اساس آن ها را بيگانه مي شمارد. طبق تعريف، وجه مشخصه ي ملت گرايي رابطه ي آن با دولت است هر فرد ملت گرا اعتقاد دارد كه مرزهاي سياسي بايد بر مرزهاي فرهنگي منطبق باشد حال آن كه بسياري از گروه هاي قومي داعيه اي در مورد فرمان راندن بر يك دولت ندارند. گرچه معمولاً ملت گرايي سرشتي قومي دارد ولي لزوماً در همه موارد چنين است.
بايد خاطر نشان ساخت كه سازمان يابي و هويت قومي نه تنها پديده اي بسيار قديمي نيست بلكه از ريشه با نوگرايي و دولت نو در تضاد باشند بلكه واكنشي در برابر فرايندهاي نوسازي است. وقتي از قوميت سخن به ميان مي آوريم منظورمان اين است كه گروه ها و هويت ها نه منزوي از هم بلكه در ارتباط متقابل با هم توسعه يافته اند. ولي سرشت اين گونه گروه ها چيست؟
عبارت «گروه قومي» معنايي شبيه «مردم» پيدا كرده است. ولي «مردم» چيست؟ آيا جمعيت انگلستان يك مردم را تشكيل مي دهند يا از چندين مردم تشكيل يافته اند يا آن كه بخشي از مردم ژرمن يا انگليسي زبان يا اروپايي را تشكيل مي دهند؟ آيا اين تلويحاً بدان معني است كه گروه قومي لزوماً فرهنگ متمايزي ندارد؟ آيا دو گروه مي توانند از نظر فرهنگي يكسان و در عين حال دو گروه قومي متمايز باشند؟ اين ها پرسش هاي پيچيده اي است. برخلاف عقيده اي كه در ميان مردم رواج گسترده دارد تفاوت فرهنگي ميان دو گروه، ويژگي تعيين كننده ي قوميت نيست. ممكن است دو گروه متمايز داراي زبان، باورهاي مذهبي و حتي فناوري هاي بسيار متفاوتي باشند ولي اين بدان معني نيست كه بين آن ها رابطه اي قومي وجود دارد. براي تحقق قوميت بايد اين دو گروه، انديشه هاي يكديگر را از لحاظ فرهنگي متفاوت با انديشه هاي خود بدانند. قوميت اساساً وجهي از يك رابطه است و نه ويژگي يك گروه جدا از ديگران. برعكس، ممكن است برخي گروه ها از لحاظ فرهنگي شبيه به هم به نظر رسند ولي بين آن ها رابطه ي دو قوم وجود داشته باشد كه از نظر اجتماعي بسيار با اهميت (و حتي خشونت بار) باشد. رابطه ي ميان صرب ها و كروات ها در پي فروپاشي يوگسلاوي چنين بوده است. همچنين ممكن است بدون وجود قوميت، گوناگوني فرهنگي قابل ملاحظه اي در درون يك گروه وجود داشته باشد. تنها تا آن جا كه تفاوت هاي فرهنگي مهم قلمداد شود و از نظر سياسي هم حائز اهميت گردد مناسبات اجتماعي واجد عنصري قومي خواهد بود.
بنابراين قوميت يكي از وجوه رابطه ي ميان كنشگراني است كه خودشان را به لحاظ فرهنگي متمايز از اعضاي ديگر گروه ها مي دانند. از همين رو مي توان قوميت را نوعي هويت اجتماعي (مبتني بر تباين با ديگران) دانست كه ويژگي اش هم خويشي استعاري يا افسانه اي است.
گروه هاي قومي به چهارگونه اصلي تقسيم مي شوند. نخست، اقليت هاي قومي شهري كه از جمله شامل مهاجران غيراروپايي ساكن در شهرهاي اروپا و اسپانيايي زبانان ساكن در ايالات متحده و نيز مهاجراني مي شوند كه راهي شهرهاي صنعتي افريقا و ديگر نقاط شده اند. پژوهش هاي صورت گرفته درباره ي مهاجران، حول مشكلات سازگاري يافتن آنان با محيط تازه، تبعيض نژادي جامعه ي ميزبان، نژادپرستي، و مسائل مرتبط با مديريت هويت و دگرگوني فرهنگي متمركز بوده است. اين گروه هاي بومي با آن كه علائق و منافع سياسي هم دارند به ندرت خواستار استقلال سياسي يا تشكيل دولتي مستقل هستند و معمولاً در دل نظام توليد و مصرف سرمايه داري ادغام شده اند.
نوع دوم گروه هاي قومي، بوميان هستند. اين عبارت اصطلاحي فراگير براي ساكنان اوليه و اصلي يك سرزمين است كه نسبتاً فاقد قدرت سياسي هستند و تنها تا حدودي در دل دولت ملي مسلط ادغام شده اند. بوميان داراي شيوه ي توليد غيرصنعتي و يك نظام سياسي فاقد دولت هستند.
سومين نوع گروه هاي قومي، ملت هاي نخستين يا جنبش هاي ملت گراي قومي هستند. اين گروه ها كه مشهورترين گروه هاي قومي مطرح در اخبار رسانه ها هستند شامل کردها، سيك ها، فلسطيني ها، و تاميل هاي سريلانكا مي شوند و شمار آن ها روبه افزايش است. طبق تعريف، اين گروه ها داراي رهبراني سياسي هستند كه مدعي اند حق تشكيل يك دولت ملي خاص خود را دارند و نبايد تحت حكومت ديگران باشند. مي توان گفت اين گروه ها كه فاقد دولت ملي خاص خود هستند با ملت ها ويژگي هاي مشترك اساسي تري دارند تا با اقليت هاي شهري يا بوميان. آن ها همواره پايگاهي سرزميني دارند؛ بر اساس طبقه و موقعيت تحصيلي تنوعاتي در ميان شان وجود دارد؛ و گروه هاي بزرگي هستند. مطابق واژگان رايج، مي توان اين گروه ها را ملت هاي فاقد دولت خواند.
سرانجام، به گروه هاي قومي موجود در جوامع بس گونه مي رسيم. اصطلاح «جامعه ي بس گونه» معمولاً در مورد دولت هايي به كار مي رود كه به دست استعمارگران تشكيل شده اند و داراي جمعيت هايي ناهمگون از نظر فرهنگي هستند. كنيا، اندونزي و جامائيكا نمونه ي جوامع بس گونه هستند. گروه هاي تشكيل دهنده ي جامعه ي بس گونه يا متكثر گرچه ناگزير از مشاركت در نظام هاي سياسي و اقتصادي واحدي هستند از ديگر جنبه ها (هم خودشان و هم) ديگران آن ها را بسيار متمايز مي شناسند. در جوامع بس گونه، جدايي طلبي معمولاً گزينه اي قابل انتخاب نيست و قوميت معمولاً در سيماي رقابت گروه ها بازگو مي شود. جديدترين دولت هاي معاصر را به شكل قابل قبولي مي توان دولت هاي بس گونه دانست.
ـــ پاكسازي قومي؛ چند فرهنگ باوري؛ ستيز قومي؛ ملت گرايي
--1976 Glazer,N.and Moynihan D.Ethnicity Theory and Experience,Boston,MA:Harvard University Press.
-1996 Hutchinson,J.and Smith,A.(eds) Ethnicity,Oxford:Oxford University Press.
مارتين گريفيتس
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
واژه ي ethnicity به معني قوميت از واژه ي يوناني ethnos به معني كافر يا مشرك (كه خود از ريشه ي ethnikos گرفته شده) منتج شده است. اين واژه در زبان انگليسي از ميانه ي سده ي پانزدهم تا ميانه سده ي نوزدهم به همين معناي كافر يا مشرك به كار مي رفت ولي از آن پس به تدريج معني ويژگي هاي نژادي را گرفت. در ايالات متحده «قومي ها» واژه اي محترمانه براي اشاره به يهوديان، ايتاليايي ها، ايرلندي ها و ديگراني بود كه پست تر از گروه مسلط انگليسي تبار شناخته مي شدند. در زبان روزمره هنوز هم واژه ي قوميت با هاله اي از «مسائل اقليت ها» و «مناسبات نژادي» پوشيده شده است. در روابط بين الملل، قوميت به جنبه هايي از مناسبات ميان گروه هايي اشاره دارد كه خود را به لحاظ فرهنگي متفاوت مي دانند و ديگرا هم چنين برداشتي درباره ي آن ها دارند.
درباره ي رابطه ي ميان قوميت و نژاد بايد نكات چندي را يادآور شويم. با اين كه تقسيم بشريت به نژادهاي مختلف امري رايج بوده است دانش جديد ژنتيك معمولاً به دو دليل اصلي حرفي از نژادها به ميان نمي آورد. نخست، همواره بين جمعيت هاي انساني آن اندازه آميزش صورت گرفته است كه سخن گفتن از مرزبندي هاي ثابت ميان نژادها بي معني است. دوم، توزيع ويژگي هاي فيزيكي و موورثي و مرزهاي آشكاري ندارد. به ديگر سخن، غالباً در داخل هر گروه نژادي تنوعاتي وجود دارد كه بيش از گوناگوني اصولي موجود ميان آن گروه و گروهي ديگر است.
قوميت مي تواند شكل هاي بسياري به خود بگيرد و از آن جا كه معمولا ايدئولوژي هاي قومي بر تبار مشترك هواداران شان تأكيد دارند تمايزگذاشتن ميان نژاد و قوميت دشوار است. انديشه هاي نژادي مي تواند بخشي از ايدئولوژي هاي قومي باشد يا نباشد و ظاهراً وجود يا نبود اين انديشه ها عامل تعيين كننده اي در مناسبات قومي نيست.
رابطه ي ميان دو اصطلاح قوميت و مليت هم، تقريباً به همان پيچيدگي رابطه ي ميان قوميت و نژاد است. مانند واژه ي «قوم» و «نژاد» واژه ي «ملت» هم تاريخچه اي طولاني دارد و واژه ي متناظر آن در زبان انگليسي [nation] به معناي بسيار متفاوتي به كار رفته است. مانند ايدئولوژي هاي قومي، ملت گرايي هم بر شباهت فرهنگي هواداران خود پاي مي فشارد. و تلويحاً قائل به مرزبندي هايي با ديگران است و بر همين اساس آن ها را بيگانه مي شمارد. طبق تعريف، وجه مشخصه ي ملت گرايي رابطه ي آن با دولت است هر فرد ملت گرا اعتقاد دارد كه مرزهاي سياسي بايد بر مرزهاي فرهنگي منطبق باشد حال آن كه بسياري از گروه هاي قومي داعيه اي در مورد فرمان راندن بر يك دولت ندارند. گرچه معمولاً ملت گرايي سرشتي قومي دارد ولي لزوماً در همه موارد چنين است.
بايد خاطر نشان ساخت كه سازمان يابي و هويت قومي نه تنها پديده اي بسيار قديمي نيست بلكه از ريشه با نوگرايي و دولت نو در تضاد باشند بلكه واكنشي در برابر فرايندهاي نوسازي است. وقتي از قوميت سخن به ميان مي آوريم منظورمان اين است كه گروه ها و هويت ها نه منزوي از هم بلكه در ارتباط متقابل با هم توسعه يافته اند. ولي سرشت اين گونه گروه ها چيست؟
عبارت «گروه قومي» معنايي شبيه «مردم» پيدا كرده است. ولي «مردم» چيست؟ آيا جمعيت انگلستان يك مردم را تشكيل مي دهند يا از چندين مردم تشكيل يافته اند يا آن كه بخشي از مردم ژرمن يا انگليسي زبان يا اروپايي را تشكيل مي دهند؟ آيا اين تلويحاً بدان معني است كه گروه قومي لزوماً فرهنگ متمايزي ندارد؟ آيا دو گروه مي توانند از نظر فرهنگي يكسان و در عين حال دو گروه قومي متمايز باشند؟ اين ها پرسش هاي پيچيده اي است. برخلاف عقيده اي كه در ميان مردم رواج گسترده دارد تفاوت فرهنگي ميان دو گروه، ويژگي تعيين كننده ي قوميت نيست. ممكن است دو گروه متمايز داراي زبان، باورهاي مذهبي و حتي فناوري هاي بسيار متفاوتي باشند ولي اين بدان معني نيست كه بين آن ها رابطه اي قومي وجود دارد. براي تحقق قوميت بايد اين دو گروه، انديشه هاي يكديگر را از لحاظ فرهنگي متفاوت با انديشه هاي خود بدانند. قوميت اساساً وجهي از يك رابطه است و نه ويژگي يك گروه جدا از ديگران. برعكس، ممكن است برخي گروه ها از لحاظ فرهنگي شبيه به هم به نظر رسند ولي بين آن ها رابطه ي دو قوم وجود داشته باشد كه از نظر اجتماعي بسيار با اهميت (و حتي خشونت بار) باشد. رابطه ي ميان صرب ها و كروات ها در پي فروپاشي يوگسلاوي چنين بوده است. همچنين ممكن است بدون وجود قوميت، گوناگوني فرهنگي قابل ملاحظه اي در درون يك گروه وجود داشته باشد. تنها تا آن جا كه تفاوت هاي فرهنگي مهم قلمداد شود و از نظر سياسي هم حائز اهميت گردد مناسبات اجتماعي واجد عنصري قومي خواهد بود.
بنابراين قوميت يكي از وجوه رابطه ي ميان كنشگراني است كه خودشان را به لحاظ فرهنگي متمايز از اعضاي ديگر گروه ها مي دانند. از همين رو مي توان قوميت را نوعي هويت اجتماعي (مبتني بر تباين با ديگران) دانست كه ويژگي اش هم خويشي استعاري يا افسانه اي است.
گروه هاي قومي به چهارگونه اصلي تقسيم مي شوند. نخست، اقليت هاي قومي شهري كه از جمله شامل مهاجران غيراروپايي ساكن در شهرهاي اروپا و اسپانيايي زبانان ساكن در ايالات متحده و نيز مهاجراني مي شوند كه راهي شهرهاي صنعتي افريقا و ديگر نقاط شده اند. پژوهش هاي صورت گرفته درباره ي مهاجران، حول مشكلات سازگاري يافتن آنان با محيط تازه، تبعيض نژادي جامعه ي ميزبان، نژادپرستي، و مسائل مرتبط با مديريت هويت و دگرگوني فرهنگي متمركز بوده است. اين گروه هاي بومي با آن كه علائق و منافع سياسي هم دارند به ندرت خواستار استقلال سياسي يا تشكيل دولتي مستقل هستند و معمولاً در دل نظام توليد و مصرف سرمايه داري ادغام شده اند.
نوع دوم گروه هاي قومي، بوميان هستند. اين عبارت اصطلاحي فراگير براي ساكنان اوليه و اصلي يك سرزمين است كه نسبتاً فاقد قدرت سياسي هستند و تنها تا حدودي در دل دولت ملي مسلط ادغام شده اند. بوميان داراي شيوه ي توليد غيرصنعتي و يك نظام سياسي فاقد دولت هستند.
سومين نوع گروه هاي قومي، ملت هاي نخستين يا جنبش هاي ملت گراي قومي هستند. اين گروه ها كه مشهورترين گروه هاي قومي مطرح در اخبار رسانه ها هستند شامل کردها، سيك ها، فلسطيني ها، و تاميل هاي سريلانكا مي شوند و شمار آن ها روبه افزايش است. طبق تعريف، اين گروه ها داراي رهبراني سياسي هستند كه مدعي اند حق تشكيل يك دولت ملي خاص خود را دارند و نبايد تحت حكومت ديگران باشند. مي توان گفت اين گروه ها كه فاقد دولت ملي خاص خود هستند با ملت ها ويژگي هاي مشترك اساسي تري دارند تا با اقليت هاي شهري يا بوميان. آن ها همواره پايگاهي سرزميني دارند؛ بر اساس طبقه و موقعيت تحصيلي تنوعاتي در ميان شان وجود دارد؛ و گروه هاي بزرگي هستند. مطابق واژگان رايج، مي توان اين گروه ها را ملت هاي فاقد دولت خواند.
سرانجام، به گروه هاي قومي موجود در جوامع بس گونه مي رسيم. اصطلاح «جامعه ي بس گونه» معمولاً در مورد دولت هايي به كار مي رود كه به دست استعمارگران تشكيل شده اند و داراي جمعيت هايي ناهمگون از نظر فرهنگي هستند. كنيا، اندونزي و جامائيكا نمونه ي جوامع بس گونه هستند. گروه هاي تشكيل دهنده ي جامعه ي بس گونه يا متكثر گرچه ناگزير از مشاركت در نظام هاي سياسي و اقتصادي واحدي هستند از ديگر جنبه ها (هم خودشان و هم) ديگران آن ها را بسيار متمايز مي شناسند. در جوامع بس گونه، جدايي طلبي معمولاً گزينه اي قابل انتخاب نيست و قوميت معمولاً در سيماي رقابت گروه ها بازگو مي شود. جديدترين دولت هاي معاصر را به شكل قابل قبولي مي توان دولت هاي بس گونه دانست.
ـــ پاكسازي قومي؛ چند فرهنگ باوري؛ ستيز قومي؛ ملت گرايي
خواندني هاي پيشنهادي
-1998 Cornell,S.and Hartmann,D.Ethnicity and Race,Thousand Oaks,CA:Pine Forge.--1976 Glazer,N.and Moynihan D.Ethnicity Theory and Experience,Boston,MA:Harvard University Press.
-1996 Hutchinson,J.and Smith,A.(eds) Ethnicity,Oxford:Oxford University Press.
مارتين گريفيتس
منبع مقاله:
گريفيتس، مارتين؛ (1388)، دانشنامه روابط بين الملل و سياست جهان، ترجمه ي عليرضا طيب، تهران: نشر ني، چاپ دوم1390.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}